loading...

دایرة المعارف روشنگری

بازدید : 744
چهارشنبه 6 آبان 1399 زمان : 8:36

جینا روک پاکو

(۱۹۳۱)

برگردان

میم حجری

قصه گربه‌ها

۱۵

قصه آکواریوم

  • روزی از روزها، گربه‌‌‌ای در آکواریوم شنا می‌کرد.

  • نه، نه، نه!

  • قصه این طوری آغاز نمی‌شود.

  • بلکه:
  • روزی از روزها، گربه‌‌‌ای جلوی آکواریوم نشسته بود.

  • گربه یاد شده، گربه بسیار کوچولوئی بود.

  • اسم او نازی بود.

  • در آکواریوم ماهی آبی رنگی در حال شنا بود.

  • «بررر»، گربه کوچولو به ماهی گفت.
  • منظورش این بود که «بیا بیرون!»

  • ماهی ـ اما ـ حوصله بیرون آمدن نداشت.

  • ماهی ـ علاوه بر این ـ زبان گربه‌ها را نمی‌دانست.

  • نازی با دستش به شیشه آکواریوم زد.

  • ماهی سرگرم خوردن یک شپش آبی بود.

  • او اصلا ملتفت گربه کوچولو نشد.

  • نازی ساکت و آرام نشسته بود.
  • بعد معلقی زد.

  • می‌خواست که توجه ماهی را به خود جلب کند و به بازی با خود ترغیب کند.

  • ماهی از دهنش حباب هوا بیرون می‌فرستاد.

  • مرواید‌های کوچکی در آب بالا می‌آمدند.

  • نازی از مرواریدها خوشش می‌آمد.

  • البته ماهی می‌دانست که نازی از مرواریدها خوشش می‌آید و به خاطر او مرواریدها را بالا می‌فرستاد.

  • «برررر»، نازی داد زد.

  • منظورش این بود که «من می‌آیم توی آب!»

  • نازی از دیواره آکواریوم بالا رفت و یک ثانیه در لب باریک آن ایستاد.

  • بعد چند بار تلو تلو خورد و آخر سر در آب افتاد.

  • با افتادن گربه کوچولو در آب ماهی از آب بیرون افتاد.

  • ماهی اکنون روی فرش افتاده بود و دست و پا می‌زد.

  • نازی اصلا نمی‌توانست علت این چیزها را بفهمد.

  • او در آب دست و پا می‌زد و آب غورت می‌داد.

  • بعد عطسه می‌کرد، تف می‌کرد و فریاد می‌زد.

  • دیوار آکواریوم بلند بود و رطوبت و خیسی مانع خروج نازی می‌شد.

  • گربه کوچولو در خطر مرگ بود.

  • ناگهان در اتاق باز شد.

  • «عجبا!»، مرد گفت.

  • نازی و ماهی هر دو شنیدند.

  • او گربه را از آکواریوم بیرون آورد و ماهی را به آب انداخت.

  • بعد نازی را در حوله‌‌‌ای پیچید و در گوشه مبل گذاشت.

  • «یکی بود، یکی نبود.
  • گربه‌‌‌ای در آکواریوم شنا می‌کرد»، مرد به نقل قصه آغاز کرد.
  • ولی نازی خوابش برده بود.

پایان

ادامه دارد.

درنگی در درک بورژوازی امپریالیستی از مفهوم مانی پولاسیون (۱)
بازدید : 847
سه شنبه 5 آبان 1399 زمان : 7:39

جینا روک پاکو

(۱۹۳۱)

برگردان

میم حجری

قصه گربه‌ها

۱۴

قهوه خانه گربه‌ها

  • ماتیلده قهوه خانه‌‌‌ای با هشت میز داشت.

  • قهوه خانه زیبائی بود و مردم از آن خوش شان می‌آمد.

  • اما اکنون، ماتیلده با یک گربه آبی تیره زندگی می‌کند، که اسمش مومول است.
  • و به خاطر همین گربه با مشکلاتی مواجه می‌شود.

  • اکثر مشتری‌های قهوه خانه از مومول خوش شان می‌آید.

  • آنها سعی می‌کنند که اعتماد مومول را کسب کنند و نوازشش کنند.

  • گربه اما اعتنائی به آنها نمی‌کند.

  • مومول بیشتر به سوی کسانی می‌رود که از گربه خوش شان نمی‌آید.

  • او خود را به پای آنها می‌مالد و یا به دامن شان می‌پرد.

  • آنگاه مردم فریاد می‌کشند و از دست مومول شکوه و شکایت می‌کنند.

  • ماتیلده سکوت می‌کند.

  • اما این مسئله که چرا مومول ـ استثنائا ـ به سوی کسانی می‌رود که علاقه‌‌‌ای به گربه ندارند و یا حتی از گربه می‌ترسند، خود معمائی است.

  • شاید گربه می‌خواهد که آنها را متقاعد کند، تا ترس شان از گربه‌ها بریزد.

  • شاید مومول می‌خواهد به آنها نشان دهد، که او گربه مهربانی است.

  • شاید هم مومول می‌خواهد که آنها را براند و قهوه خانه را فقط به دوستداران گربه اختصاص دهد.

  • گربه ستیزان ـ در هر حال ـ روز به روز عصبانی تر و ناراحت تر می‌شوند.

  • «گربه را نباید به قهوه خانه راه داد»، آنها می‌گویند.
  • «قهوه خانه جای گربه نیست!»

  • ماتیلده به مومول نگاه می‌کند و مومول پوزخند می‌زند.

  • «گربه را نباید از قهوه خانه دور کرد»، ماتیلده به آرامی‌و با مهربانی می‌گوید.
  • «بنا بر ضرب المثلی قدیمی»، ماتیلده ادامه می‌دهد.
  • «فقط کسانی از گربه می‌ترسند که در زندگی پیشین شان موش بوده اند.»

  • آنگاه مردم خیلی عصبانی می‌شوند.
  • بد و بی راه می‌گویند، می‌روند و دیگر پا به قهوه خانه ماتیلده نمی‌گذارند.

  • ماتیلده اما عین خیالش نیست.

  • برای اینکه همه دوستداران گربه از تمام شهر به قهوه خانه اش می‌آیند.

  • مومول از پیش یکی به پیش دیگری می‌رود، تا نوازشش کنند.

  • وقتی که تعداد مشتری‌ها از حد معمول فراتر می‌رود و مومول خسته می‌شود، تصمیم می‌گیرد که هفت تا بچه بزاید.

  • بدین طریق در قهوه خانه ماتیلده برای هر میز گربه‌‌‌ای اختصاص داده می‌شود.

پایان

عجيب غريب بازي هايش 😂
بازدید : 759
سه شنبه 5 آبان 1399 زمان : 7:39

Bild

میم حجری

۴۶۱

سنگ سخنگو

سگ سخن جو

نه.

مش جورج.

هر کردوکاری قبل از انجام در عالم واقع

در

ذهن آدمی

انجام می‌یابد.

عمله و بنا و معمار قبل از بنای خانه

مدل فکری خانه را در ذهن خود می‌سازند

بعد

در عالم خارج بدان مادیت می‌بخشند.

تفاوت و تضاد آدم با زنبور همین جا ست.

بدون انتقاد

انقلاب

محال است.

بدون اندیشه

عمل

محال است.

۴۶۲

سنگ سخنگو

به آقا امام زمان

بگید تو این اوضاع مملکت دیگه نیاد

ما خودمون داریم میایم اقا

شاید این جمعه بیاییم

سگ سخن جو

اولا

امام زمان

بارها آمده است.

حضرت مهدی موعود

چند صد سال قبل

در سودان ظهور کرد

و

نظام برده داری را برقرار ساخت.

حتی

اروپایی‌ها

(مثلا اطریشی‌ها)

را

برده کرد.

حریف اطریشی

خاطراتش را نوشته است.

اگر استعمارگران انگلیسی مسلسل اختراع نکرده بودند،

کار مهدی موعود سودانی

خیلی بالا گرفته بود.

امام زمان بار دیگر

در هیئت خفاش جماران ظهور کرد

و نتیجه اش همین تحفه نطنزه.

۴۶۳

سنگ سخنگو

یکیتون

فقط

یه نمونه از تاثیر مثبت زندگی امام حسن عسگری

رو زندگی ما ایرونیا رو بگه

ببینم تعطیلی کشور رو توجیه میکنه؟

سگ سخن جو

حسن عسگری

نطفه همین امام زمان را در رحم همسرش انداخته

و

سکنه جماران

را

هزار سال آزگار است

که

چشم به راه

گذاشته است.

۴۶۴

سنگ سخنگو

من اگر لیلی بودم

مجنون مثل خواهرش دوستم داشت.

سگ سخن جو

«من»

را

رها باید کنی

تا

«ما»

شوی.

غوغا شوی.

غوغاتر از غوغا شوی.

مجنون

دیوانه بوده است.

دیوانه اصلا نمی‌تواند کسی را دوست بدارد و یا دشمن بدارد.

پیش شرط تشخیص دوست و دشمن

داشتن عقل اندیشنده در کاسه کله است.

چه رسد به دوست داشتن کسی

۴۶۵

سنگ سخنگو

ایده‌آل اینه که ناهار که تموم میشه هر کی خودش بره واسه خودش چایی بریزه نه اینکه یه عده لش کنن و یه نفر بره همه پذیرایی رو انجام بده

سگ سخن جو

اینکه همه سکنه خانه بروند و برای خود چای بریزند

نه ایدئال

بلکه نشانه ناپیگیری فکری است.

چون اگر این ایدئال باشد

ناهار را هم هر کس باید به تنهایی بپزد

پارچه و کت و شلوارش را هم هر کس باید به تنهایی تولید کند.

در هر جا

تقسیم کار هست و بهتر هم همین است

و گرنه جامعه جنگل می‌شود

اگر جهنم نشود:

یکی دهقان است

دیگری حفار

دیگری آسیابان

و

دیگری نانوا

تا تو نانی به کف آری و به لذت بخوری

ادامه دارد.

قصه های کودکان از جینا روک پاکو (۱۶)
بازدید : 903
سه شنبه 5 آبان 1399 زمان : 7:39

ریتا تورن کویست ـ فرشور

(متولد ۱۹۳۵)

آمستردام، هلند

برنده جایزه «بوم طلائی»

(۱۹۹۳)

برگردان

میم حجری

  • بر سر تابلوی نقاشی، تئاتر بزرگی برپا می‌شود.

  • جار و جنجال بی حد و حصر بر سر اصلی و جعلی بودن آن، کشیدن علنی و یا مخفی آن از روی مدلی، کهنه و پاره اما زیبا بودنش، تازه و کامل، اما زشت بودنش، مجاز و ممنوع بودن این و آن، همه اینها مرا گیج و سردرگم می‌سازند.

  • به نظر من دعوا بر سر نام و امضای نقاش است.

  • اگر زیر نقاشی‌ها نام و امضائی گذاشته نشود، شر این جور تئاترها کنده می‌شود.

  • چرا باید نام نقاش بر نقاشی نوشته شود، ولی نام مولد تمبرها و یا شوکولات‌ها بر روی شان ثبت نشود؟
  • و همچنین بر روی رومیزی دست باف، قالیچه، کت و شلوار و کشتی در درون بطری.

  • و گرنه بر روی هر چیزی می‌توان جائی برای درج نام مولد آن پیدا کرد.

  • بسیاری از انسان‌ها چیزهای زیبائی تولید می‌کنند و مردم از دیدن نام آنها بدشان نمی‌آید.

  • چرا باید نام نقاش‌ها استثنائا مهم باشد؟

  • از این رو، به نظر من باید از نوشتن نام بر روی آثار هنری صرفنظر شود.

  • فقط کافی است که بابا بزرگ استوت را در نظر بگیریم.

  • او سرمشق خوبی در این زمینه است.

*****

  • اگر از نوشتن نام بر آثار هنری صرفنظر شود، حادثه زیر اتفاق خواهد افتاد:
  • در جائی تصویر زیبائی بر دیوار موزه‌‌‌ای آویزان خواهد بود، تصویری که خیلی معروف است.
  • کسی دیگر به تقلید از همان تصویر، تصویر دیگری خواهد کشید.
  • نقاشی تقلیدی در کنار نقاشی اصلی به دیوار آویزان خواهد شد.

  • این کار را می‌توان کرد، برای اینکه نامی‌در زیر آن نوشته نشده است.

  • این کار در واقع خوب است.

  • برای اینکه در این صورت، موزه یک تصویر زیبای دیگر هم دارد.

  • و وقتی مردم بگویند که یکی از آندو به تقلید از دیگری نقاشی شده، نخواهند توانست بگویند که کدامیک از آندو بوده است.

  • نقاش تصویر تقلیدی حتی می‌تواند جلوی تصویر خود بایستد و بگوید که کدام یکی است.

  • اما کسی نخواهد فهمید که او خود مقلد است.

*****

  • بدون نام، جایزه دادن دشوار می‌شود.

  • آنگاه دیگر نمی‌توان به کسی جایزه داد.

  • در آن صورت، جایزه فقط به آثار هنری داده می‌شود.
  • و این قدری غیر عادی جلوه خواهد کرد.

  • برای اینکه کنار تابلوی نقاشی در دیوار موزه، مدرکی، یعنی جایزه نامه‌‌‌ای آویزان خواهد شد.
  • و یا کیسه‌‌‌ای پر پول.

  • اما جایزه نامه و پول به چه درد تابلوی نقاشی می‌خورد؟

  • شاید، بهتر آن است که اصلا جایزه داده نشود.

  • آنگاه همه احساس خوشایند یکسانی خواهند داشت.

  • اما همه که به یکسان خوب نیستند.

  • فقط کافی است که به مدرسه ما نگاه کنیم.

  • آنجا، در حال حاضر مسابقه‌‌‌ای صورت می‌گیرد.

  • بهترین پانزده نقاشی انتخاب شده اند.
  • نقاشی من هم جزو آنها ست.

  • چه کسی حاضر است که سنت جایزه دهی را لغو کند، اگر امکان برنده شدن خودش وجود داشته باشد؟

  • مگر اینکه پخمه و خل و بی مخ باشد.

  • از این رو باید در زمینه تأمل راجع به جایزه شتابزده نباشم.
  • تا اینکه جایزه دهی در مدرسه ما بالاخره پایان یابد.

*****

  • اخیرا، وقتی که در دیکته، نمره بیست گرفتم، اونو گفت که من بهترین دختر مدرسه ام.

  • یادم است که با خود گفتم:
  • «چه خوب، که من بهتر از همه دخترهای مدرسه هستم.»

  • اما اونو بلافاصله اضافه کرد، که من فقط به لحاظ مغز بهتر از همه دخترها هستم.

  • لحن تمسخرآمیزی داشت.

  • من بلافاصله پودینگ پیچ در پیچی را در برابر خود دیدم و اندیشیدم که داشتن بهترین مغز به چه دردم می‌خورد.
  • و فراموش کردم که با این چیز عجیب و غریب می‌توان اندیشید و ارزشمندی مغز نیز همین است.

  • و وقتی اونو شروع به وصف دهن بزرگ من کرد، دلم می‌خواست که دهن بزرگم را با دهن کوچکتری و مغز اندیشنده ام را با مغز کودنی تعویض کنم.

  • با مغز کودن آدم نمی‌تواند در باره هر چیزی باندیشد.
  • ولی می‌تواند دوست خوبی برای پسرها باشد.

  • پسرها ـ برخلاف دخترها ـ تحمل داشتن چیزی را برای دخترها ندارند.
  • آنها طبیعی و عادی نمی‌دانند، وقتی که دختری در چیزی بهتر از آنها ست.

  • اگر احیانا دختری در چیزی بهتر از آنها باشد، بلافاصله شروع می‌کنند به انتقاد از ظاهر او.
  • دخترها برای دوست شدن با پسرها باید خود را خرتر از‌‌ان‌که هستند، نشان دهند.

  • من هم قبلا همین کار را می‌کردم.

  • ولی اکنون دیگر نه.

  • حالا دلم می‌خواهد که جایزه را تنها به قصد سرکوفت زدن بر اونو دریافت کنم.

  • یعنی بیشتر بر ضد اونو تا برای خویشتن خویش.

ادامه دارد.

کلنجار سنگ سخنگویی با سگ سخن جویی (۹۴)
بازدید : 721
دوشنبه 4 آبان 1399 زمان : 8:36

بازدید : 884
دوشنبه 4 آبان 1399 زمان : 8:36

بازدید : 778
يکشنبه 3 آبان 1399 زمان : 10:37

بازدید : 743
يکشنبه 3 آبان 1399 زمان : 10:37

ریتا تورن کویست ـ فرشور

(متولد ۱۹۳۵)

آمستردام، هلند

برنده جایزه «بوم طلائی»

(۱۹۹۳)

برگردان

میم حجری

· اخیرا با دو تا از دخترهای مدرسه پشت سر ولترز حرف می‌زدم که یکی از معلمه‌ها شنید.

· او در اتاق سرایدار مدرسه بود و در این اتاق همیشه اندکی باز می‌ماند.

· بیرون که آمد، سرش را تکان داد و رفت.

· ما در باره چشم‌های ماهی وار ولترز صحبت می‌کردیم و می‌گفتیم که انگار هر آن می‌خواهند از کاسه سر بیرون پرند و مثل تیله روی زمین بغلتند.

· می‌گفتیم که آنگاه ما دنبال تیله‌ها می‌دویم.

· از روی زمین برمی‌داریم.

· به تنگ آبی در روی میزی می‌اندازیم.

· آنگاه تاب بازی آنها را بر طناب موج‌ها تماشا می‌کنیم.

· حالا، اگر معلمه‌‌‌ای بشنود که کسی در باره چشمان مدیر مدرسه چنین چیزهائی بر زبان می‌راند، شکی نیست که او نمی‌تواند برنده جایزه باشد.

*****

· سال قبل، وقتی که ولترز نقش بابا نوئل بازی می‌کرد و ریجما می‌بایستی به او خوشامد بگوید، اشتباها به جای «سلام بابا نوئل» گفت:

· «سلام، آقای ولترز!»

· بعد، از فرط خجالت صورتش سرخ شد و ولترز شروع کرد به سرفه کردن.

· همه بچه‌های بزرگ سوت زدند.

· ریجما به تته پته افتاد و گفت:

· «آخ!

· مرا ببخش بابا نوئل!

· چشمان من دیگر خوب نمی‌بینند!»

· اگر کسی چشمانش خوب نمی‌بینند، بهتر است که او جزو هیئت داوری نباشد.

· چون حتما موقع اظهار نظر راجع به نقاشی ئی باز دست پاچه می‌شود و وقتی که ولترز ئه ما ویسر را برنده جایزه اعلام می‌کند، می‌گوید:

· «باشد، بابا نوئل!»

*****

· آقای کوتسیر، معلم کلاس ششم، نعمتی است.

· از دیدن فقط کله اش می‌توان فهمید که او نعمتی است.

· کله او نه با کلمات، بلکه با فرم و شکلش بدان دلالت می‌کند.

· او تیغ ریشتراشی لازم ندارد.

· بر گونه‌های سپیدش جز مشتی ریش تازه روئیده چیزی نیست.

· او موهایش را از وسط سر به دو طرف شانه می‌کند و قد بلندترین معلم مدرسه است.

· هر روز ظهر با خانم بویز در حیاط مدرسه قدم می‌زند.

· خانم بویز قدش حتی به شانه آقای کوتسیر نمی‌رسد.

· قد و قامت اما ربطی به توانائی ندارد.

· برای اینکه اگر بچه‌‌‌ای کار احمقانه‌‌‌ای انجام دهد، خانم بویز اولین کسی است که واکنش نشان می‌دهد و عصبانی می‌شود.

· وقتی که خانم بویز از منبر فحاشی مفصل پائین می‌آید، آقای کوتسیر کلمات واپسین او را تکرار می‌کند.

· مثل پژواک از چاه‌های شهر اپلدورن هلند.

· حالا من می‌دانم که در هیئت داوری کار از چه قرار خواهد بود.

· آقای کوتسیر راجع به نقاشی‌ها اظهار نظر نخواهد کرد وصبر خواهد کرد تا اینکه خانم بویز اظهار نظر کند.

· و بعد از اتمام سخنان خانم بویز، نقش پژواک را بازی خواهد کرد.

ادامه دارد.

کلنجار سنگ سخنگویی با سگ سخن جویی (۸۹)

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی