loading...

دایرة المعارف روشنگری

بازدید : 433
دوشنبه 18 آبان 1399 زمان : 19:40

Statusdenken: Status quo und Statusspiele im Job

پروفسور دکتر

ولفگانگ ایشهورن
اریش‌هان
مانفرد پوشمن
روبرت شولتس
هورست تاوبرت

و دهها تن دیگر
(۱۹۶۹)

برگردان
شین میم شین

وضع اجتماعی

(جایگاه اجتماعی)

۱

· تدوین مفهوم «وضع اجتماعی» در جامعه شناسی بورژوایی به ویژه در آثار جامعه شناسان بورژوایی زیر صورت گرفته است:

الف

· لینتون

ب

· پارسونس

پ

· مرتون

۲

· مفهوم «وضع اجتماعی» در آثار آنان برای تئوری سوسیولوژیکی (جامعه شناسی) بورژوایی اهمیت وافری کسب می‌کند.

۳

· استفاده از مفهوم «وضع اجتماعی» برای توصیف مسائل اجتماعی معین، واضح و روشن نیست.

۴

· مفهوم «وضع اجتماعی» حاوی سه فرم مهم زیر است:

الف

۱

· وضع (استاتوس) به توصیف موضع کسی در یک سیستم اجتماعی می‌پردازد که در پیوند متقابل با مواضع کسان دیگر در همان سیستم اجتماعی قرار دارد.

۲

· در این مورد، وضع هر کس در وله اول با مشخصات اجتماعی (حرفه، اشتغال، درامد و غیره) و مشخصات طبیعی (سن و جنسیت) تعیین می‌شود.

۳

· وضع شاخص موضع فرد است که سیستم بیانگر روابط اجتماعی مهم او ست.

ب

· وضع هر کس در یک سیستم اجتماعی او را به لحاظ مسائل زیر بازتاب می‌دهد:

۱

· به لحاظ استنباط او

۲

· به لحاظ توزیع و اجرای امتیازات، حقوق، تکالیف، وظایف و لیاقت‌های معین او

۳

· در وابستگی بدان توزیع اوتوریته، پستیژ و مرتبه اجتماعی در همان سیستم اجتماعی صورت می‌گیرد.

پ

۱

· منظور از وضع هر کس عبارت است از موضع او در سلسله مراتب پرستیژ هر سیستم اجتماعی (گروه، کلکتیو، طبقه، جامعه)

۲

· از آنجا که این درک از وضع، مبتنی بر موضع هر فرد در سلسله مراتب پرستیژ است، وضع اجتماعی را جامعه شناسان بورژویی اغلب به رتبه اجتماعی فرد محسوب می‌دارند.

· مراجعه کنید به پرستیژ

پرستیژ

۱

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/5387

۲

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/5391

پایان

پایان

ادامه دارد.

وضع اجتماعی (جایگاه اجتماعی)
بازدید : 318
يکشنبه 17 آبان 1399 زمان : 13:38

بره

قصص شبگرد کوچولو

جینا روک پاکو

(۱۹۳۱)

برگردان

میم حجری

  • روز خوب و مهرباری به پایان می‌رسید.

  • نوازنده، دلنشین ترین آهنگ‌هایش را نواخته بود.

  • دخترک بادکنک فروش ۲۶ بادکنک رنگارنگ فوت کرده بود.

  • شاعر اوراق بیشماری را از اشعار نو پر کرده بود.

  • دهقان رشد شتابان گیاهان را تماشا کرده بود و زن گلفروش به همه گل‌هایش آب داده بود.

  • اکنون غروب بود.

  • شبگرد کوچولو فانوس خود را روشن کرد.

  • مردم به یکدیگر شب به خیر گفتند و دهقان گفت که فردا می‌خواهد چمن ده را بزند.

  • شبگرد کوچولو برای همه مردم ده خواب خوشی آرزو کرد و گفت:
  • «پنجره‌های تان نبندید، تا باد شبانه بتواند رؤیاها را به سراغ تان بفرستد.»

  • بعد به گشت شبانه آغاز کرد.

  • شمع‌هائی را که تک و توک روشن مانده بودند، خاموش کرد، به سگ پاسبان سلام داد و به گربه دست تکان داد.

  • داشت فکر می‌کرد که چرا سنجاب‌ها دم پر پشمی‌دارند، که از شنیدن صدائی به هراس افتاد.

  • صدای پاهای کوچولوی بیشماری به گوش می‌رسید.

  • شبگرد کوچولو به دور و بر خود نگاه کرد و رمه بزرگی از گوسفندان را دید.

  • شبگرد کوچولو به گوسفندان سلام داد.

  • گوسفندان بع بع کنان پیش آمدند و مثل دریائی سپید و مواج شبگرد کوچولو را در میان گرفتند.
  • و بره کوچولویی ـ حتی ـ به فانوس او لیس می‌زد.

  • شبگرد کوچولو از دیدن میهمانان کوچولو خوشحال شد.

  • اما وقتی که رمه گوسفندان وارد چمنزار شد، شبگرد کوچولو را ترس برداشت.

  • شبگرد کوچولو داد زد:
  • «چمن را نخورید.
  • دهقان می‌خواهد فردا دروش کند.»

  • گوسفندها ـ اما ـ محلش نگذاشتند.

  • آنها همه گیاهان را می‌کشیدند و بره کوچولو گل‌های زرد زیبا را یکی پس از دیگری می‌خورد.

  • شبگرد کوچولو غمگین بود.

  • اما کاش غمش فقط غم چمن ده بود.

  • وقتی که گوسفندان خوردند و سیر شدند، به سوی استخر ده راه افتادند و تمام آب استخر را نوشیدند.

  • آخرین قطرات آب استخر را نیز بره کوچولو نوشید.

  • شبگرد کوچولو ـ غمزده ـ در حاشیه خیابان ده نشست و ساعات متمادی، سرش را در دستانش پنهان کرد.

  • در گرگ و میش صبح به خود آمد و به دور و برش نگاه کرد.
  • از رمه گوسفندان خبری نبود.

  • چمنزار ده غرق گلها و گیاهان خوشبو بود و استخر ده از وفور آب سر ریز می‌کرد.

  • شبگرد کوچولو مات و مبهوت ماند.

  • وقتی سرش را بلند کرد و به آسمان نگریست، چشمش به گله‌های بیشمار گوسفند افتاد، که در چمن ابرها می‌چریدند.
  • و بره کوچولوی ـ انگار ـ به او دست تکان می‌داد.

پایان

کلنجار سنگ سخنگویی با سگ سخن جویی (۱۳۲)
برچسب ها و بره amine gallah , و بره ,
بازدید : 780
يکشنبه 17 آبان 1399 زمان : 13:38

شین میم شین

نه

اندیشه مادرزاد وجود دارد

و

نه

اندیشیدن مادر زادی.

اندیشیدن

را

باید مثل هرعلم،

در روندی دشوار فراگرفت.

شیخ سعدی

(۱۱۸۴ ـ ۱۲۸۳ و یا ۱۲۹۱)

(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص ۳۲)

حکایت دهم

بخش دوم

۱

حافظ

مجو درستی عهد از جهان سست نهاد

که این عجوز، عروس هزار داماد است.

معنی تحت اللفظی:

از دنیای سست بنیاد

وفا به عهده و پیمان انتظار نداشته باش.

دنیا عفریته‌‌‌ای خبره در شوهرکشی است.

حافظ در این بیت غزل، جهان را به عفریته‌‌‌ای کریه المنظری تشبیه می‌کند که دیالک تیک (۱) سرش نمی‌شود.

جواب

حافظ در این بیت غزل، جهان را به عفریته‌‌‌ای کریه المنظری تشبیه می‌کند که دیالک تیک (عهد و وفا) سرش نمی‌شود.

در این بیت غزل حافظ ایده ئولوژی آنتی فمینیستی (زن ستیز) فئودالی

خودنمائی می‌کند.

در

ایده ئولوژی فئودالی

هر چیز منفی و مضر به زحمتکشی طبیعی و یا جامعتی

تشبیه می‌شود.

مثلا

به

درختان میوه

به

پرندگان و حیوانات زحمتکش از قبیل مرغ و خروس و خر و اسب و استر و گاو و گوسفند

به

زن و عمله و بنا و حمال و چاکر و نوکر و بنده و کنیز و کلفت و غیره.

۲

هرکه را خوابگه آخر، مشتی خاک است

گو:

«چه حاجت، که به افلاک کشی ایوان را.»

معنی تحت اللفظی:

خوابگاه نهایی همه

گور است.

کاخ بلند برای چه می‌سازی؟

حافظ در این بیت غزل، به بهانه مرگ محتوم، انسانها را از تلاش برای بهبود زندگی خویش نهی می‌کند.

در این تئوری اجتماعی ارتجاعی حافظ

نیهلیسم، ریاضت کشی، تنفر از زندگی، نومیدی و بی فردایی اشرافیت فئودالی واپسین منعکس می‌شود.

جامعه

به

طور غیر تاریخی در نظر گرفته می‌شود.

اشرافیت فئودالی واپسین

در نمی‌یابد که هر نسل به برکت میراث مادی و فکری و علمی‌و فنی و هنری نسل‌های پیشین می‌تواند زندگی کند.

مرگ نسلی

نه

پایان زندگی

بلکه پایان سیکل معینی از سیکل لایزال زایش و رشد و زوال را تشکیل می‌دهند.

هر نسلی به زحمات نسل قبلی تداوم می‌بخشد و در اثر این پیوست و گسست نسل‌ها

جامعه توسعه می‌یابد.

۳

غلام همت آنم، که زیر چرخ کبود

ز هر چه رنگ تعلق پذیرد، آزاد است.

معنی تحت اللفظی:

من طرفدار سرسخت کسانی ام که هیچ تعلق خاطری در دنیا ندارند.

چنین کسی وجود ندارد.

نمی‌تواند هم وجود داشته باشد.

حافظ

دل کندن از هر چیزی را تبلیغ می‌کند که رنگ تعلق دارد.

حافظ

منکر پیوند دیالک تیکی همه چیز و همه کس است.

حافظ

اعضای جامعه را نه مسئول، مکلف و موظف به خدمت به خود و جامعه و همبود،

بلکه لاابالی، بی پیوند، بیطرف، بی بو و بی خاصیت می‌خواهد.

مرده می‌خواهد و نه زنده.

پایان

ادامه دارد.

شبگرد کوچولو و بره
بازدید : 360
شنبه 16 آبان 1399 زمان : 8:38

بازدید : 383
شنبه 16 آبان 1399 زمان : 8:38

Ours brun parcanimalierpyrenees 1.jpg

قصص شبگرد کوچولو

جینا روک پاکو

(۱۹۳۱)

برگردان

میم حجری

  • وقتی غروب می‌آید، مردم ده ـ نوازنده، دهقان، زن گلفروش، دخترک بادکنک فروش و شاعر ـ همه با هم، دم در خانه‌های شان می‌نشینند و از زمان‌های قدیم نقل می‌کنند.
  • دهقان می‌گوید:
  • «سابقا گرگ‌ها می‌آمدند و خرس‌ها»
  • و خمیازه می‌کشد.

  • و چون بقیه مردم هم خسته اند، پا می‌شوند و می‌روند که بخوابند.

  • شبگرد کوچولو تنها می‌ماند.

  • شبگرد کوچولو به ماه سلام می‌دهد، به ابرهای شتابزده می‌نگرد و به گشت شبانه آغاز می‌کند.

  • وقتی که می‌خواهد از کوچه بیرون رود، ناگهان با خرسی روبرو می‌شود.

  • شبگرد کوچولو با خود می‌اندیشد:
  • «خرس، دیگر وجود ندارد» و چشم‌هایش را می‌بندد.

  • وقتی چشمانش را دو باره باز می‌کند، می‌بیند که خرس همچنان آنجا ست.

  • شبگرد کوچولو ـ دوستانه ـ به خرس سلام می‌دهد و می‌پرسد:
  • «تو از زمان‌های قدیم می‌آئی؟»

  • خرس می‌گوید:
  • «برووم.»

  • معنی «برووم» باید یا آره باشد و یا نه.

  • خرس پوست پشم آلود قهوه‌‌‌ای رنگش را تکان می‌دهد و به گردش در ده می‌پردازد.
  • و شبگرد کوچولو به دنبال او به راه می‌افتد.

  • وقتی خرس به استخر ده می‌رسد، به تماشای عکس خود در آب استخر می‌پردازد.

  • شبگرد کوچولو می‌گوید:
  • «تو خرس زیبائی هستی!»
  • او می‌داند که باید در مقابل قدیمی‌ها مؤدب باشد و ادامه می‌دهد:
  • «بهتر است مواظب باشی و گرنه می‌افتی تو آب!»

  • خرس دو باره به راه می‌افتد و خود را با احتیاط به خانه‌ها نزدیک می‌کند.
  • بعد کله بزرگ قهوه‌‌‌ای اش را می‌رساند به پنجره خانه‌ها و به تماشای مردم در خانه‌ها می‌پردازد.

  • شبگرد کوچولو می‌گوید:
  • «بهتر است که پائین بیائی.
  • اگر مردم بیدار شوند و تو را ببینند، ترس شان برمی‌دارد.
  • آنها به دیدن خرس‌ها عادت نکرده اند.»

  • خرس پائین می‌آید و وارد باغ‌های گل می‌شود.
  • و چون از گل‌های سفید خوشش می‌آید، به خوردن شان می‌پردازد.

  • شبگرد کوچولو با بر آشفتگی می‌گوید:
  • «بس کن!
  • خوردن گل‌ها ممنوع است!»

  • خرس دو باره به راه می‌افتد، غمگین به نظر می‌رسد.

  • شبگرد کوچولو می‌گوید:
  • «صبر کن!» و بعد شانه‌‌‌ای از جیبش بیرون آورد و آهنگ کوتاهی را بوسیله آن می‌نوازد.

  • خرس گوش‌هایش را تیز می‌کند و بعد روی پاهای عقبی اش می‌ایستد و شروع به رقص می‌کند.
  • غمش از یاد می‌رود و رفته رفته خوشحال و خوشحال تر می‌شود.

  • از آنجا که خوشحالی همانقدر مسری است که سرخک، شبگرد کوچولو هم شاد و خشنود می‌شود.

  • دست به دست خرس می‌دهد و شروع به رقص می‌کند.

  • آندو با هم می‌رقصند، به سمت راست، به سمت چپ و در دایره می‌رقصند.

  • وقتی سحر می‌شود و هوا روشن می‌گردد، شبگرد کوچولو دست از سر خرس برمی‌دارد و رو به خرس کرده، می‌گوید:
  • «من می‌روم سراغ مردم.
  • آنها باید تو را ببینند و به تو عادت کنند.
  • چون، تو دوست منی!»

  • اما وقتی می‌خواهد که خرس را نشان مردم دهد، می‌بیند که از خرس دیگر خبری نیست.

  • شبگرد کوچولو با خود می‌اندیشد:
  • «شاید من فقط خواب خرس را دیده ام» و لبخند می‌زند.
  • «اما اگر من دلم بخواهد، او دوباره پیشم خواهد آمد.
  • چون او دوست من است.
  • فقط کافی است که من چشمانم را ببندم و به او بیندیشم.»

پایان

کلنجار سنگ سخنگویی با سگ سخن جویی (۱۳۰)
برچسب ها
بازدید : 460
پنجشنبه 14 آبان 1399 زمان : 17:40


قصص شبگرد کوچولو

جینا روک پاکو

(۱۹۳۱)

۱

شبگرد کوچولو و باد کنک‌ها

برگردان

میم حجری

  • در یکی از شب‌های تابستان، که هوا خیلی گرم بود، شبگرد کوچولو فانوس به دست در شهر می‌گشت.

  • همه خواب بودند.

  • همه چیز ـ به ظاهر ـ مثل همیشه بود.

  • اما شبگرد کوچولو وقتی به خانه دخترک باد کنک فروش رسید، دید که او تعداد زیادی از باد کنک‌های رنگی را، بیرون خانه، به درختی بسته است و رفته است.

  • شبگرد کوچولو زیر لب غرید:
  • «چه بی خیالند مردم!
  • اگر حالا باران بیاید، همه باد کنک‌ها خیس خواهند شد.»

  • از این رو، تصمیم گرفت که باد کنک‌ها را از درخت باز کند و به خانه دخترک باد کنک فروش ببرد.

  • اما وقتی بند باد کنک‌ها را از شاخه درخت باز کرد، اتفاق عجیبی افتاد.

  • چه اتفاقی؟

  • باد کنک‌ها شبگرد کوچولو را یواش یواش بالا و بالاتر بردند.

  • آن سان که شبگرد کوچولو تا بالای پشت بام خانه‌ها رسید.

  • در آغاز ترسش گرفت، ولی بعد خوشش آمد که از بالا بالاها به تماشای زمین بپردازد.

  • روی زمین همه چیز کوچولو بود:

  • درخت‌ها کوچولو بودند.
  • چپرهای باغ‌ها کوچولو بودند و گربه‌های پشت بام‌ها هم همینطور.

  • و ماه به او نزدیکتر از همیشه بود.

  • اما پس از چندی دلش گرفت و خواست که دو باره به زمین برگردد، ولی هرچه دست و پا زد، کارگر نشد و او همچنان در آن بالا بالاها ماند.

  • ناراحت و غمگین به گریه افتاد و اشک‌هایش روی گل‌ها افتادند.
  • و گل ها فکر کردند که باران می‌بارد.

  • سپیده که زد، مردم از خانه‌ها بیرون آمدند.

  • زن گل فروش، اولین کسی بود که شبگرد کوچولو را دید و به دیگران نشان داد.

  • شبگرد کوچولو از مردم کمک خواست، ولی کسی دستش به او نمی‌رسید و چاره‌‌‌ای نمی‌دانست.

  • گفتند:
  • «شاید دخترک باد کنک فروش چاره‌‌‌ای بداند.»
  • و به سراغش رفتند.

  • دخترک باد کنک فروش بیرون آمد و با صدای بلند خطاب به شبگرد کوچولو گفت:
  • «باد کنک ها را یکی پس از دیگری رها کن»

  • شبگرد کوچولو، قبل از همه، باد کنک سبز را رها کرد، بعد باد کنک قرمز را، زرد را و الی آخر.

  • هر باد کنک را که رها می‌کرد، قدری پائین تر می‌آمد و وقتی آخرین باد کنک را رها کرد، به زمین رسید.

  • مردم هورا کشیدند.

  • باد کنک‌ها اما روزهای متمادی بالای خانه‌ها در هوا ماندند.

پایان

کلنجار سنگ سخنگویی با سگ سخن جویی (۱۲۵)

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی