loading...

دایرة المعارف روشنگری

بازدید : 681
شنبه 9 آبان 1399 زمان : 10:39

دایرة المعارف روشنگری: نگهبان کوچولوی باغ وحش و رفع اختلاف!

جینا روک پاکو

(۱۹۳۱)

قصه پادشاه کوچولو

برگردان

میم حجری

· پادشاه کوچولو در کاخی ـ در آن سوی کوه‌ها ـ تنها زندگی می‌کرد.

· تنهای تنها.

  • از مرگ پدرپادشاه ـ پادشاه بزرگ ـ دیری می‌گذشت.

  • از آنجا که پادشاه کوچولو هرگز به کسی فرمان نمی‌داد، نوکران دربار هم یکی پس از دیگری رفته بودند.

  • «مهم نیست!»، پادشاه کوچولو با خود گفته بود.

  • او رؤیاهای رنگین می‌دید و لبخند به لب، گشت می‌زد.

  • برخی اوقات در باغ روی تاب می‌نشست و اگر بخت یارش بود، هر از گاهی باد تاب را تکان می‌داد.

  • مرغ های دربار، هر روز صبح تخم می‌گذاشتند و قاق قاق می‌کردند.

  • پادشاه کوچولو تخم مرغ‌ها را برمی‌داشت و از مرغ ها تشکر می‌کرد.

  • قاشق کوچولو تخم مرغ خوری زرینش را برمی‌داشت و به خوردن تخم مرغ می‌پرداخت.

  • بعدش هم آبلیمو با آب معدنی می‌نوشید.

  • پس از صرف صبحانه، مدت کوتاهی تلویزیون نگاه می‌کرد.

  • بعد می‌رفت بیرون، حباب صابون فوت می‌کرد و به تماشای ابرهای مسافر می‌پرداخت.

  • گاهی اوقات هم ترانه‌‌‌ای را زمزمه می‌کرد.

  • میهمان ـ اما ـ هرگز نداشت.
  • چون راه کاخ بسته بود.

  • «برای چی من اصلا پادشاهم؟»، گاه و بیگاه از خود می‌پرسید و سؤالش بی جواب می‌ماند.

  • روزها و شب‌ها سپری می‌شدند، هفته‌ها و ماه‌ها.
  • حتی.

  • با گذشت زمان گزنه‌ها ـ درخت آسا ـ در جلوی پنجره‌های کاخ رشد کردند، مانع ورود نور به کاخ شدند و آن را تیره و تار ساختند.

  • در سالن‌های کاخ، به جای اشراف و اعیان، موش‌ها می‌رقصیدند و خارهای بلند از شکاف دیوارها سر در می‌آوردند.

  • «ابلهانه است!»، پادشاه کوچولو می‌گفت.
  • «چرا کسی مانع این فجایع نمی‌شود؟»

  • از چه کسی می‌توانست انتظار جواب داشته باشد؟

  • از عنکبوت‌ها شاید، که در هر گوشه‌‌‌ای توری گسترده بودند.

  • با گذشت زمان، وضع بد و بدتر شد:
  • شیشه‌های ترشی خالی ماندند.
  • شیشه لیمونادها خالی ماندند.
  • کفش‌های زرین سوراخ شدند.
  • مسواک‌ها خراب شدند.
  • صابون تمام شد.
  • پنجره‌ها شکستند و آخر سر، تخت شاهی هم تق و لق شد.
  • و وقتی رعد و برق برخاست، کاخ از بیخ و بن، به لرزه در آمد.

  • «من دیگر به تنگ آمده ام و باید بروم!»، پادشاه کوچولو گفت.

  • به دور و بر خود در کاخ نگاه کرد.

  • پادشاه بزرگ، سال‌ها پیش، چیزهای ارزشمند را فروخته بود.
  • نه از ظروف سیمین خبری بود و نه از در و گوهر و مروارید.
  • تنها چیز ارزشمند قاشق کوچولو تخم مرغ خوری زرین بود.

  • پادشاه کوچولو قاشق کوچولو زرین را با پالتوی شاهانه اش پاک کرد و در جیب گذاشت.

  • بعد گردن و گوش‌هایش را شست و تاجش را بر سر گذاشت.

  • از مرغ‌ها خداحافظی کرد.

  • اما مرغ‌ها هم رفته بودند و فقط مرغ تک و تنهائی روی بام خانه باغ ایستاده بود و او را نگاه می‌کرد.

  • پادشاه کوچولو از میان علف‌های هرز و درختان درهم تنیده ـ به زحمت بسیار ـ راه باز کرد و پیش رفت.

  • تا اینکه کوه را دور زد، از چمنزار گرد سرسبزی گذشت و خود را به جاده رساند.

  • حباب صابون فوت کنان، در طول جاده پیش می‌رفت.

  • حباب‌ها را هدیه باد می‌کرد و می‌رفت.

  • روی درختان زاغچه‌ها از شاخه‌‌‌ای به شاخه‌‌‌ای جست می‌زدند و با دیدن او تعظیم می‌کردند.

  • زاغچه‌ها می‌دانستند که پادشاه چیز کمیابی است و آدم‌ها چیزهای کمیاب را جمع می‌کنند و برای شان موزه می‌سازند.

  • خورشید می‌تابید و هوا از عطر گلها معطر بود.

  • از این رو، سیر و سفر خوشایند می‌نمود.

  • «چه زیبا ست، کشور من!»، پادشاه کوچولو گفت.
  • «و من از آن بی خبر بودم

  • «با من داری حرف می‌زنی؟»، کسی از پشت سر پرسید.

  • «چه کسی دارد پشت سرم قاق قاق می‌کند؟»، پادشاه کوچولو با خود گفت و به پشت سرش نگاه کرد.

  • مرغ دربار بود که به دنبالش راه افتاده بود.

ادامه دارد.

انیمه ی Kakuriyo no Yadomeshi قسمت 1
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی